معنی آماس حاد غده بناگوشی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
آماس. (اِ) آماه. وَرَم. تورّم.باد. نَفخ. برآمدگی. پف کردگی. تَهَبﱡج:
لیکن از راه عقل هشیاران
بشناسند فربهی زآماس.
ناصرخسرو.
مُتنبی نکو همی گوید
بازدانید فربهی زآماس.
مسعودسعد.
و زنان از بهر درد و آماس رحم پنبه بدان تر کنند و برگیرند عظیم سود کند. (نوروزنامه).
بسی فربه نماید آنکه دارد
نمای فربهی از نوع آماس.
سنائی.
عقل را حایل جحیم شناس
نبود همچو فربهی آماس.
سنائی.
کسی که چشم خرد دارداز اکابر عصر
نظر بحالت او می کنم ز روی قیاس
بعینه ٔ مثلش آن حریص محروم است
که بازمی نشناسد ز فربهی آماس.
ابن یمین.
وفعل آن آماسیدن و آماس کردن و آماس گرفتن. و در متعدی آماسانیدن است.
- آماس لهات، آماس مزمن لهات، افتادن زبان کوچک.
آماس. (ع اِ) ج ِ اَمْس.
بناگوشی زدن
بناگوشی زدن. [ب ُ زَ دَ] (مص مرکب) نوعی از ضرب که بر بناگوش زنند مثل سیلی و توانچه بر روی و گردن. (آنندراج):
اگر کند بخرام تو ذوق همدوشی
زنند فاختگان سرو را بناگوشی.
سلطان علی بیگ رهی (از آنندراج).
حاد
حاد. (اِ) کلاغ و زاغ. (فرهنگ شعوری).
حاد. [دِن ْ] (ع ص) نعت فاعلی از حِداء و حُداءو حدوء. راننده ٔ شتر بسرود و آواز. (منتهی الارب).
غدد بناگوشی
غدد بناگوشی. [غ ُ دَ دِ ب ُ / ب َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) یکی از انواع غدد بزاقی. رجوع به غدد بزاقی شود.
تعبیر خواب
دیدن آماس درخواب، مال بود. اگر بیند که بر تن او آماس پدید آمده بود، دلیل کند که به قدر آن او را مالی حاصل گردد، خاصه چون که در آن آماس ریم بیند، که بسیار بود - محمد بن سیرین
اگر بیند که بر تن او آماس بود، چنانکه او را رنج نماید، دلیل که به قدر آن مال حلال یابد. اگر آماس چنان نباشد که بدو رنج نماید، دلیل بر مال حرام کند. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
دیدن آماس بر تن، پنج وجه بود. اول: مالش زیاد گردد. دوم: زنی با منفعت خواهد. سوم: پسر آورد. چهارم: حاجتش روا گردد. پنجم: ایمن گردد از غمها. و اگر همه تن خود راآماس بیند، دلیل که این پنج چیز که یاد کردیم او را حاصل گردد. - امام جعفر صادق علیه السلام
فرهنگ معین
(اِ.) = آماز: ورم، برآمدگی، آماده و آماز نیز گویند.
معادل ابجد
1513